شب يلدا
ديشب رفتيم خونه مامان جان واسه شب يلدا البته يه شب زودتر.كلى ذوق كردى همش تواسانسور از خوشحالى جيغ مى زدى تا رسيديم يه راست رفتى سراغ عروسكاى تو ويترين وهمه رو كه بهم ريختى خيالت راحت شد واومدي توى بغل مامان جان جاخوش كردى.عاشق هندونه اى والبته انار.ديشبم كه دلى از عزا در اوردى.عاشقتم وقتى با اون انگشتاى كوچولوت دونه هاى انارو بر ميدارى.بعد از شام هم چهار تايى يعنى تو با بابايى وخواهر جون وپسر خاله على حسابى قايم موشك بازى كردى .نمى دونى عروسكم اون موقع كه چشم گذاشته بودى ومي گفتى "اك،دووووو،سههههه"مى خواستم بخورمت از بس كه خوردنى شده بودى.
نویسنده :
ماماني
12:30